خلوت گزیده

اینجا برای من است

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

قلک نقش خیلی پررنگی رو تو کودکی همسن و سالای من داشت. چندین قلک مختلف داشتم و یادم میاد که شب های زمستونی نزدیک عید با مامان و بابا سه تایی می نشستیم و خالیش می کردیم و می شمردیمشون. همیشه یه کیسه پُررررر میشد. ارزش پول که از بین رفت اولین چیزی که مجبور به رفتن شد، سکه ها بودن. نه از اون سکه ها که تو مهریه میدن اون سکه ها که 5 ریالیش آرامگاه حافظ بود و 25 تومنیش وقتی تو جیبت بود لاله های گلگونی همیشه همراهت بودن و صد تومنیش قله دماوند رو داشت. همیشه فکر می کردم مفهوم عمیق قلک داشتن واسه آینده بچه ها خیلی کاربردی باشه. اقتصادمون که نابود شد خیلی چیزها از بین رفت. با رفتن قلک از خونه ها، آرزوهای بچه ها هم...

این آخرین قلکمه که شکست و داخلش هیچی نبود. باید بندازمش دور...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۰ ، ۱۹:۳۰
___ سلوچ

تراپیست یک سری تمرین داد. از روانشناس هایی که تمرین میدن خیلی خوشم میاد. کاش می شد بارون بیاد. راستش همش دارم حواس خودمو پرت می کنم که از دادگاه فردا ننویسم اما نمیتونم. البته دادگاه چندان مهمی نیست ولی خب اولین بارمه. جز اون یکی دوباری که سرباز بودم و برحسب وظیفه آنجا. دیشب پیتزا خوردم و محشر بود. خیلی بهم چسبید. ولی خیلی گرون شده دیگه. کمتر از صد تومن هیچی نیست تو منو ها :(

امشب میخوام برم و از محصولاتم عکس بگیرم. دو پارچه سفید بزرگ پیدا کردم که یادگار دوران خدمت است. برای زمانی که روی تختمان را آنکارد می کردیم و این پارچه ها نباید حتی یه تا هم می داشتند. اونقدر می کشیدمشون تا صاف صاف بشن. بعد می اومدند و چک می کردند و اونایی که نامرتب تر بودند، قرعه شستن دستشویی به نامشون خورده بود. سارا از کافکا میگه و از اینکه چقدر حرف می زنن. شب تا صبح و صبح تا شب از زمین و زمان. چقدر خوبه آدم یکی اینطوری داشته باشه ها. کاش این دوستش مثل قبلی ها نباشه. کاش منم یکی داشتم که همش باهاش حرف می زدم. وراج بزرگی هستم می دونی.

چرا با آهنگ های خارجی ارتباط برقرار نمی کنم؟ اگه ادل رو فاکتور بگیریم البته. حس می کنم از جامعه یه چیزی کم دارم که اینهمه کانال نویس همه خارجی میشنون و من واقعا دوستشون ندارم. سارا داره میگه تو ویدئوکال خوابیدیم (سو کیوت ^_^)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۰۰ ، ۱۱:۱۷
___ سلوچ

از این آهنگ خارجی ها که خیال دوست دارد را گذاشته ام در زمینه و به جلسه مشاوره امشب فکر می کنم. زرشک مهندس گفت اگر می شود اضافه کاری بمانم خیالش راحت تر است و گفتم چشم و حالا استرس دارم که به موقع به جلسه می رسم یا نه. صبح داشتم به این فکر می کردم که برای عشق پست بگذارم. برای بهمنی که می آید و سپندارمذگان و روز زن و ولنتاین را دارد. پست را گذاشتم. سری به سالن زدم که بچه ها همگی داشتند دل هایشان را می مالیدند و از خدا می خواستند کاش بیسکوییتی چیزی گیرشان می آمد. ماشین یکیشان را برداشتم و رفتم سر کوچه برای همه بستنی خریدم ولی کیم چون جیب هایم تقریبا خالی ست. برای خودم البته هیچ نخریدم که بماند همانقدری که هست. گفتم که امشب جلسه مشاوره دارم و نمی دانم قرار است چند خرج بردارد. بروم حاضر شوم. وقت رفتن است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۰۰ ، ۱۶:۳۹
___ سلوچ

داشتم به جمع کردن دوباره کتابخوانه ام فکر می کردم. بروم از کتابفروشی بیست سی تا کارتن بگیرم و چسب پهن بخرم و حواسم جمع باشد که زیادی سنگین نشود. بعد ماشین پرایدوانت پسردایی را قرض بگیرم و دو کارگر ساعتی تا همه را برداریم و ببریم خانه قدیمی. این دفعه چیدمان را همانطور که خودم دلم می خواهد انجام می دهم. نه برحسب رنگ تا قشنگ تصنعی باشد. نه ناشر و خوانده ها و نخواهنده ها و... حالا که تعدادشان نزدیک دوهزارتاست برایم راحت پیدا شدنشان مهم است و بس. بروم سراغ کتاب های اعجاب انگیز دایی. نکته برداریشان کنم. کنار نکته ها تصاویر مربوطی بچسبانم و انتشار دهم تا یادم نرود. شبیه کاری که بچگی ها با شعرها می کردم. هر شعری که دوستش داشتم را یادداشت می کردم و آنقدر می خواندم تا حفظ می شدم. چند سال است که دیگر حتی یک بیت هم حفظ نکرده ام؟ آه حتما باید به شعر برگردم. کاش شاعران خوب هیچوقت تمام نشوند...

چند کتاب را به چند نفر قرض داده ام که یادم نمی آید؟

یعنی می شود دوباره روزی مثل سال های قبل بخوانم صبح تا شب و شب تا صبح؟

روشنی طلعت تو ماه ندارد. پیش تو گل رونق گیاه ندارد. گوشه ابروی توست منزل جانم. خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد. تا چه کند با رخ تو دود دل من. آینه دانی که تاب آه ندارد. دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری. جانب هیچ آشنا نگاه ندارد. رطل گرانم ده ای مرید خرابات. شادی شیخی که خانقاه ندارد. خون خور و خامش نشین که آن دل نازک. طاقت فریاد دادخواه ندارد. گو برو و آستین به خون جگر شوی. هرکه در این آستانه راه ندارد. نی من تنها کشم تطاول زلفت. کیست که او داغ آن سیاه ندارد. حافظ اگر سجده تو کرد مکن عیب. کافر عشق ای صنم گناه ندارد.

 

یکی یادم آمد و نوشتم بی آنکه علاقه ای داشته باشم که شکل مرسوم نوشتن شعر را رعایت کنم...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۰ ، ۱۲:۰۹
___ سلوچ

از صبح دارم نقشه می کشم. پای سیستم شرکت سوراخ ورق های 5 میل و 8 میل و 16 میل را در می آورم و پرینت می گیرم و به بچه ها می دهم. برای ساخت یک سکو در پتروشیمی. دیروز شافت دستگاه پسته خردکن را طراحی می کردم و یاتاقانش را انتخاب. فردا را نمی دانم اما این بین داشتن اینجا یعنی می توانم از استراحتم بهتر استفاده کنم. دیشب که با دوستی صحبت کردم و آرام شدم یهو گر گرفتم. یادم آمد که همیشه در حال لرزیدن هستم و ماشین و اتاق کار و اتاق خانه و همه جا را تا آخرین حد خودش گرم نگه می دارم. و این سرمای همیشگی کاملا به دلگرم نبودن وصل می شود. یادم باشد امشب حتما به سر و وضعم برسم. ته ریشم بلند و بلندتر شده و شاخ موها هرکدام به سمتی می رود. ژولیده بودن همیشه مرا یاد آن مصرع «من ز فکر تو به خود نیز نمی پردازم» می انداخته. من که به کسی فکر نمی کنم چرا باید ژولیده باشم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۰ ، ۰۹:۴۶
___ سلوچ

دارم به مهمانی می روم که دعوت نیستم. این روزها که فرآیند جدایی شروع شده و همه چیز به طور پیش فرض برایم سیاه است و دلم نمی خواهد آدمیزادهای زیادی را ببینم، این خانواده برایم فرق دارد. خانواده عروسمان که عمیقا و از ته دل همه شان را دوست دارم بس که خودمانی و گرم هستند. اشکم در آمد و گریه کردن همراه با نوشتن چه حس خوبی دارد. باید بروم برای یک دختر 15 ساله هدیه بخرم و راهی شوم. و هدیه های من همیشه کتاب هستند :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۰۰ ، ۱۷:۳۵
___ سلوچ

آنقدر که روی ه و کسره حساسم روی وسایل شخصیم نیستم. نیم فاصله که جای خود دارد. اما مشکل همیشگی من با تایپ کردن در اینجا همین بوده که نیم فاصله نوشتن در لپ تاپ و در این وبلاگ را یاد نگرفتم و مدام این مسئله حرصم می دهد.

برای خیلی از ما روزهای هفته با بعضی اتفاقات خاص نام گذاری می شوند. مثلا برای سال های طولانی تا اسم دوشنبه می آمد حواسمان بود که شب برنامه نود دارد. یا قدیم تر کتاب داستانی خوانده بودم با عنوان پنجشنبه های سالن. لذت آقای گل شدن. در این روزهای سرد زمستانی  شنبه ها برایم یادآور شاهنامه خوانی است. در گروه کوچک و خودمانی که یکی از دوستانم تشکیل داده و بی هیچ ادا و اطوار خاصی همه دور هم جمع می شوند تا فقط فردوسی بخوانند و بشنوند. بی آنکه دانش زمینه ای قبلی داشته باشند و پژوهشگر باشند یا نظریه پردازی کنند.

کتاب شاهنامه خالقی مطلق از آن هایی بود که وقتی از کتابخانه شخصی دایی به بنده هدیه داده شد؛ می دانستم با یک کتاب معمولی طرف نیستم. بلافاصله خواندنش را شروع کردم چرا که تا همان موقع هم درنگ کردنش نا به جا بود. همزمان پادکست شاهنامه خوانی خادم را هم شنیدم و صدای گرم و مستحکمش جان دوباره ای به من داد. بعد از حمله اعراب قدرت درباری زبان فارسی خیلی کم شده بود و این شاهنامه بود که زبان شیرینمان را نجات داد. وقتی به ارتباط این تلاش سخت فردوسی و رعایت کردن چند نکته دستوری ساده نگارشی فکر می کنم، شرمگین می شوم. که چرا از کنار این ویژگی ها به سادگی رد می شویم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۰۰ ، ۱۶:۵۲
___ سلوچ

نشسته ام پای سیستم و اولین چیزی که به آن فکر می کنم سرطان است. به تراپیستم گفتم که چقدر با تایپ کردن راحت ترم تا نوشتن. او البته قبول نکرد و گفت که نوشتن با خودکار آرامش بیشتری دارد ولی من قبول ندارم خب. چرا به سرطان حالا؟ راستش دلم می خواهد در پیج اینستا بلاگری کنم و نکته اولش این است که محتوای درخوری پیدا کنم که دوستانی با تفکرات مشابه خودم دورم جمع شوند. آن وقت است که می توانم پیج فروشگاهیم را هم تبلیغ کنم و بلکه بتوانم کمی درآمد داشته باشم تا زندگی راحت تر بگذرد. ولی نگفتم هنوز چرا سرطان؟ آخ می شود بعدش بگویم؟ راستش حالا که دارم تند و تند تایپ می کنم یادم آمده همه آن سال های بلاگر بودن اینجا و نوشتن های طولانی را. دستانم به رقص درآمده اند و زیبا شده اند. خوشحالم خیلی. شاید امسال هیچوقت به این خوشحالی نبودم. بی آنکه به چیز خاصی فکر کنم فقط تایپ می کنم و تایپ می کنم. یادش به خیر زمانی فکر می کردم از همین تایپ کردن ها می توانم درآمد کسب کنم. آرامش و سکوت اتاقم و صدای پس زمینه شجریان و تایپ با لپ تاپ قدیمی که همین چندروز پیش رفته بودم برای عوض کردنش و دلم نیامد. چقدر همراهم بود همیشه. نام وبلاگ را هزارجهد گذاشتم چون آنطور که خودم را شناختم همیشه در حال جست و خیز بودم و یکجا نشستن مرامم نبوده. هزاران جهد کرده ام و باز هم خواهم کرد تا این تن ناشکیبا در گوری روزی آرام گیرد. خلوت گزیده هم همان است که منم.

پس خلوت گزیده ای که به تماشا حاجتی نداشت و هزار جهد کرده بود که سر عشق بیابه، همان منم!

خوش برگشتی خودم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۰۰ ، ۱۲:۲۷
___ سلوچ