تولدی دیگر
جمعه, ۲۴ دی ۱۴۰۰، ۰۵:۳۵ ب.ظ
دارم به مهمانی می روم که دعوت نیستم. این روزها که فرآیند جدایی شروع شده و همه چیز به طور پیش فرض برایم سیاه است و دلم نمی خواهد آدمیزادهای زیادی را ببینم، این خانواده برایم فرق دارد. خانواده عروسمان که عمیقا و از ته دل همه شان را دوست دارم بس که خودمانی و گرم هستند. اشکم در آمد و گریه کردن همراه با نوشتن چه حس خوبی دارد. باید بروم برای یک دختر 15 ساله هدیه بخرم و راهی شوم. و هدیه های من همیشه کتاب هستند :)
۰۰/۱۰/۲۴